شاعر: قاسم نعمتی





 
همدم یار شدن دیده تر می‌خواهد
پیر میخانه شدن اشک سحر می‌خواهد
عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این راه جگر می‌خواهد
بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت:
بشنود هرکه ز معشوق خبر می‌خواهد
هرکه عاش شده خاکستر او بر باد است
عاشق از خویش کجا رد و اثر می‌خواهد
هنر آن نیست نسوزی به میان آتش
پر زدن در وسط شعله هنر می‌خواهد
در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاه
فقط از گوشه چشم تو نظر می‌خواهد
ظرف آلوده ما در خور سهبای تو نیست
این ترک خورده سبو رنگ دگر می‌خواهد
زدن سکه سلطانی عالم، تنها
یک سحر از سر کوی تو گذر می‌خواهد
تا زمانی که خدایی خدا پابرجاست
پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست
در کرمخانه حق سفره به نام حسن است
عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است
بی حرم شد که بدانند همه مادری است
ورنه در زاویه عرش مقام حسن است
بس که آقاست به دنبال گدا می‌گردد
ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است
دست ما نیست اگر سینه‌زن اربابیم
این مسلمانی ایران ز کلام حسن است
هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید
غربت از روز ازل باده جام حسن است
حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین
هر حسینیه که بر پاست خیام حسن است
او چهل سال بلا دید بماند اسلام
صبر شیرازه اصلی قیام حسن است
ما گداییم ولی شاه کریمی داریم
هرچه داریم ز تو یار قدیمی داریم
تا خدا با همه حُسن خود املایت کرد
چون جلالیت خود آیت عظمایت کرد
تا که در صورت تو عکس خودش را بکشد
همچونان روی نبی این همه زیبایت کرد
تا که قرص قمر ماه علی کامل شد
پرده برداشت ز رخسار و هویدایت کرد
تا ثمر داد نهالی که خدا کاشته بود
با همه جلوه تو را شاخه طوبایت کرد
ریخت آب و سر مشک از کف هر ساقی رفت
بسکه مستانه و مبهوت تماشایت کرد
تا که اثبات شود بر همگان ابتر کیست
پسر ارشد صدیقه کبرایت کرد
تا شوی بعد علی میر بنی‌هاشمیان
صاحب صولت و شخصیت طاهایت کرد
بسکه ذات احدی خاطر لعلت می‌خواست
شیر نوش از جگر حضرت زهرایت کرد
با تو سرچشمه کوثر شده زهرا یا هو
کوری عایشه مادر شده زهرا یا هو
انقطاع تو زِ هر سوز و گدازت پیدا
فاطمی بودنت از عشوه و نازت پیدا
سر سجاده تو گوشه‌ای از عرش خداست
سیر عرفانی‌ات از حال نمازت پیدا
هرکه آمد به در خانه تو آقا شد
هرچه جود و کرم از سفره بازت پیدا
گریه‌دار است چرا زمزمه قرآنت
حزن زهراییت از صوت حجازت پیدا
آتشی بر جگرت مانده که پنهان کردی
ولی آثارش ازین سوز و گدازت پیدا
وارث پیر مناجاتی نخلستانی
این هم از ناله شب‌های درازت پیدا
محرم مادری و از سر گیسوی سپید
درد پنهانی و یک گوشه رازت پیدا
کاش مهمان تو و چشم پر آبت باشم
روضه خوان حرم وصحن خرابت باشم
روح تطهیر کجا وسوسه ناس کجا
دلبری پاک کجا خدعه خناس کجا
خون دل‌ها وسط تشت به هم می‌گفتند
جگری تشنه کجا سوده الماس کجا
در چهل غمی که جگرت را سوزاند
ضرب دیوار کجا برگ گل یاس کجا
خانه‌ای سوخته و دست ز کار افتاده
ورم دست کجا گردش دسداس کجا
ای کفن پاره شده علقمه جایت خالی
بوسه تیر کجا دیده عباس کجا
داغ عباس چه آورد سر اهل حرم
غارت خیمه کجا جوری اجناس کجا
چون دل سوخته و جگرم می‌سوزد
تن و تابوت تو را تیر به هم می‌دوزد